داستان کوتاه
فصل یک : درخواست روزی مردی برای رسیدن به روشن بینی به خانقاهی رفت. به نشانی ادای احترام جلوی عابد پیر زانو زد و گفت : من علاقمند شدم که خویشتن خویش را بشناسم میخواهم به صلح درون برسم ، لطفا دانشش را به من بیاموزید.عابد پیر لبخندی به او